افشين والينژاد
شفا آنلاین:جامعه>هفته گذشته به طور اتفاقی صحنهای تکاندهنده دیدم که آرزو میکنم ای کاش ندیده بودم...
مرد میانسالی را در کنار سطل زباله بزرگ خیابان دیدم که چندین بار از داخل آن محل کثیف و متعفن، چیزی را بیرون آورد و در دهانش گذاشت... باورم نمیشد؛ یکبار مشتش پر بود و خورد! مغزم برای دقایقی از کار افتاد! نمیدانستم چه کار کنم؟ خدایا چه میبینم؟ فکر کردم احتمالا عقل و هوش آن آقا با اختلال همراه باشد و سالم نیست وگرنه امکان ندارد انسان دیوانه نباشد و به خود بقبولاند که از میان زبالهها، غذایی بخورد...
رفتم خانه و با ناراحتی، آن ماجرای عجیب را برای مادرم تعریف کردم، سریع گفت: «ای کاش از سوپرمارکت روبهرو برای اون آقا مقداری خوراکی و نوشیدنی میخریدی.»
افسوس خوردم که چرا خودم به این کار فکر نکرده بودم. به سرعت از خانه بيرون رفتم و ديدم كه آن مرد با موهای جو گندمی، درحالي كه شش یا هفت کیسه و گونی پر از مواد بازیافتی حاصل جستوجو از دل زبالهها در دست گرفته بود، وسط خیابان و خلاف مسير من میرفت. صدایش کردم و از او خواهش کردم که کمی منتظر بماند تا من از فروشگاه مقداری مواد غذایی بخرم و تقدیم کنم؛ تشکر کرد و گفت لازم نیست، تصورم این بود که تعارف میکرد؛ تکرار کردم و او دوباره گفت: «نه احتیاج نیست!» خیلی تعجب کردم و جدیتر اصرار کردم ولی او نیز با همان جدیت امتناع کرد و دستش را به نشانه خداحافظی و ادب بالا گرفت و روی خود را از من برگرداند و رفت... گیج شده بودم. به دستانش نگاه کردم. پر از کیسههای کثیف و پر از پلاستیک و مقوا و نایلون بود. کیف پولم را در آوردم و تعدادی اسکناس 10 هزار تومانی برداشتم و با احترام گفتم: «ناقابل است ولی لطفا خودتان از فروشگاه بخرید.» ولی دستم را رد کرد و گفت: «نیازی نیست، ممنون...» من دوباره اصرار کردم و ناگهان گفت: «آقا شما دستت مشکل داره؟ مریضی دارید؟» ... باور کردنی نبود؛ از من اصرار، از او انکار!
نمیتوانستم این اتفاق را در ذهن خودم تحلیل کنم. الان هم هنوز نمیفهمم! کاری که او کرده بود؛ غذا خوردن از داخل سطل زباله، برخورد بزرگوارانه و درک و شعور و صحبت کردنش و شخصیت محترمش با هم سازگار نبود...
در بیست سال گذشته که در ژاپن و ایران زندگی کردهام و سفرهای بسیاری بین دو کشور داشتهام، همیشه هر اتفاقی از قبیل مسائل فرهنگی، توسعه شهری، نظم و انضباط و امنیت اجتماعی، نظافت سرویسهای بهداشتی، بازیافت زباله، رانندگی و خلاصه هرگونه مشکلاتی که در ایران میبینم را ناخواسته و ناخودآگاه با همان موضوع در ژاپن مقایسه میکنم و
هر بار بعد از اینکه شگفتزده، عصبانی، سرخورده، دلسرد و ناراحت میشوم، به خودم نهیب میزنم كه این مقایسه به طور کلی غیرمنطقی است و باید مقایسه را متوقف کنم ... اما چارهای نیست، اجتنابناپذیر است!
یادم میآید که بیست و چند سال پیش که قبل از سفر به ژاپن در تهران زندگی میکردیم، شهرداری چند جعبه پلاستیکی ساده در حیاط ساختمان شش واحدی ما قرار داده بود و از ما خواهش کرده بودند که زبالههای خشک را در آن بریزیم و اگر خودمان میبردیم به شهرداری، مقداری کیسه زباله هم به عنوان هدیه تشویقی میدادند. نظام تفکیک زباله چنان منسجم و کارآمدی نبود ولی از هیچ بهتر بود و در خاطرم مانده است که یواش یواش مردم به آن تمایل پیدا کرده بودند. خانواده ما رفتیم و هشت سال در توکیو زندگی کردیم و متوجه شديم كه نحوه جمعآوري زباله و تفكيك از مبدا برای کلانشهری مثل توکیو بسیار اهمیت دارد. ما بايد از مبدا تمام زبالهها را تفکیک میکردیم و مطابق برنامه شهرداری، زبالهها در روزهاي مشخص از منازل جمعآوری میشد علاوه بر اينكه حجم زبالههای «آشپزخانهاي» كه امکان بازیافت نداشت و سوزانده ميشد، بايد به کمترین میزان ممکن کاهش مييافت. زبالههاي خانگي طبق گروهبندي مشخص شده باید تفکیک میشد؛ روزنامهها، کتابها، بطریهای شیشهای، قوطیهای آلومینیومی، پلاستیک، کارتن مقوایی و... براي جمعآوري زبالههای بزرگ از قبیل وسایل منزل باید پول پرداخت ميشد و از قبل با شهرداری هماهنگی صورت ميگرفت ...
از پانزده سال پیش که مدام بین دو کشور سفر میکردم، متوجه شدم که روند تفکیک زباله در تهران، تقريبا هیچ پیشرفتی نداشته جز اينكه تعدادی نوجوان اهل افغانستان، از سطلهای زباله در سطح شهر، پلاستیک و شیشه و غیره را جمع میکنند اگرچه كه این فعاليت هم خیلی گسترده و جدی نبود. در سفرهای بعد (حدود هفت، هشت سال قبل) شاهد بودم که در ساختمان ما و سایر مجموعههای مسکونی، هیچ جعبهای برای پسماند خشک دیده نمیشد و تعداد زیادی نوجوان معصوم اهل افغانستان که به طور مشخص توسط موسسه یا شرکتی به کار گرفته شده بودند، متاسفانه بدون دستکش و با دقت بیشتر از گذشته، سطلهای بزرگ زباله را میگشتند و تمام مواد قابل بازیافت را در گونیهای بزرگ میریخته و میبردند (در مواردي دیدهام که آن بچه به اندازهای کوچک است که به ناچار، خودش رفته داخل سطل زباله و دنبال مواد قابل بازيافت ميگردد) بهگونهای شبیه به یک تحقیق میدانی، در دو سال گذشته با کمال شرمساری و خجالت شاهد بودهام که تقریبا هیچ تلاشی از سوی شهرداری برای تشویق به تفکیک زباله از مبدا صورت نمیپذیرد و حتی اقدامات ساده و نه چندان جدی گذشته هم لغو شده و رسما، زبالهگردهای بیشماری با جدیت و دقت، تمام سطلهای زباله را زیر و رو میکنند و حتی کیسههای نایلونی نازک را نیز خالی میکنند و با خود میبرند ... بوی گند و تعفن و زشتی این صحنهها که در سراسر تهران مشاهده میشود، غیرقابل توصیف نیست، بلكه چندشآور است و ظاهرا این روش غیرانسانی بازیافت زباله، برای مقامات و مسوولان شهری تهران پذیرفته شده و عملا آن را به رسمیت شناختهاند!
اینطور که شنیدهام شرکتهایی که در این زمینه فعال هستند، سود کلانی کسب میکنند و از سال گذشته شاهد بودهام که تعدادی جوان ایرانی با پیکان وانت (در یک مورد هم با پراید) به زبالهگردي اشتغال دارند و همچنین در مواردي با خانم و آقای سالمند ایرانی مواجه شدهام كه زبالهگردی میکردند ولی همان نوجوانان اهل افغانستان، فعالتر و ماهرانهتر این کار را انجام میدهند.
لازم به ذکر میدانم که از نگاه من، یک نوجوان اهل افغانستان با يك خانم یا آقای میانسال ایرانی هیچ تفاوتی ندارد و مشاهده تلاش انسانهای زحمتکش كه بدون کمترین ملاحظات بهداشتی و حتی بدون دستکش مشغول زير و رو كردن زبالههای کثیف و بدبو هستند، به شدت دردناک و موجب شرمساری است.
من شخصا هیچ اطلاعات قابل استنادی ندارم ولی براساس مشاهدات هر روز خودم که با دقت این موضوع را تحتنظر داشتهام، به نظر میرسد شهرداری هیچ اقدام سازمانیافتهای را در راستای ساماندهي این معضل بزرگ در پیش ندارد و همین زبالهگردهای شخصی به حال خود رها شدهاند تا تمام سطلهاي زباله را زیر و رو کنند و «طلای سیاه!» را در کیسههای بزرگ با خود ببرند ...
شنیدهام که محوطه عظيم دفن پسماند و زبالههای تهران واقع در جنوب کهریزک و به نام آرادکوه، به مکانی وحشتناک و مخوف تبدیل شده است که بوی مشمئزکننده آن از کیلومترها دورتر هم در هوا ميپيچد ...
چند سال پیش در یکی از سایتهای خبری به گزارشی در مورد یک انسان بزرگ و کنشگر محیطزیست برخورد کردم که عمیقا تحتتاثیر قرار گرفتم. متاسفانه خودم هیچ آشنایی شخصی و اطلاعات خاصی در مورد ایشان ندارم ولی با کمی جستوجو در اینترنت، با فعالیتهای تحسینبرانگیز و ارزشمند سرکار خانم دکتر هایده شیرزادی آشنا شدم. این بانوی محترم در اصل متولد کرمانشاه هستند و در جوانی برای تحصیلات عالی به آلمان رفتند ولی بعد از کسب تجربه و دانش در اروپا و کشورهای مختلف، به کرمانشاه بازگشتند. آنطور که خواندم، به همت ایشان و راهکارهای اجرایی این خانم عاشق محیطزیست ایران، در حال حاضر صددرصد پسماندهای کرمانشاه بازیافت میشود و علاوه بر اینکه از دفن این حجم عظیم زباله در خاک جلوگیری میشود، بلکه با همان روش، یک سوخت مفيد و قابل استفاده نیز تولید میشود (به دلیل اینکه من از جزيیات این روند آگاهی ندارم ترجیح میدهم از توضیح بیشتر خودداری کنم) كه اطلاعات موجود در اینترنت در رابطه با تلاشهای ایشان حاکی از آن است که روش و راهکار ابتکاری ایشان میتواند به عنوان یک الگو در سراسر ایران به کار گرفته شود.
وضعیت کنونی زبالهگردی و بازیافت در تهران، فاجعهبار و تاسفآور است ... نمیدانم برای مقامات شهرداری تهران چه موضوعی مهمتر از این است؟